عصر انتظار | ||
امیر ته چین اسفناج خیلی دوست داشت، یک شب ته چین اسفناج پخته بودم و بعد دلم هوای پسرم را کرد، با عکسش حرف میزدم و میگفتم میدانم ته چین اسفناج دوست داشتی عزیزم چکار کنم به روحت برسد؟ وقتی میخواستم بخوابم از آشپزخانه صدای غذا خوردن کسی می آمد، تا بلند شدم انگار کسی مثل سایه از جلوی چشم هایم رفت و بعد دیدم از کنار دیگ غذا مقداری کم شده،فردا صبح از تک تک بچه هایم پرسیدم که شاید آنها آمده اند و رفته اند ، اما هیچکدام به خانه ی من نیامده بودند، خودم فهمیدم چه کسی سر دیگ رفته بود، نوش جانش... راوی: مادر بزرگوار شهید [ پنج شنبه 94/4/25 ] [ 1:16 صبح ] [نویسنده:محمد محمدپور ]
[ نظرات () ]
|
||