پیچک

پمپ بنزین | یاس تم
وصیت نامه | آلودگی هوا
چهل شاخص | موسیقی
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عصر انتظار
ذکر و کلام روز
تاریخ روز ذکر روزهای هفته
امکانات وبلاگ
دعای فرج وصیت شهدا

برای نمایش تصاویر گالری کلیک کنید


مهدویت امام زمان (عج)

ششمین یادواره 42 شهید پایگاه بسیج شهید فروغی

مراسم ششمین یادواره 42 شهید پایگاه مقاومت بسیج شهید فروغی شنبه مورخ 17/5/1393 بعد از نماز مغرب و عشا در محل مسجد سلمان فارسی واقع در کرج میانجاده بلوار شهید حدادی برگزار می گردد. همچنین پیگر پاک یکی از شهدای گمنام  دفاع مقدس از ساعت 19:30 همان روز از میانجاده به سمت مسجد سلمان فارسی تشییع خواهد شد.

منبع: عصر انتظار


[ جمعه 94/5/16 ] [ 11:1 عصر ] [نویسنده:محمد محمدپور ] [ نظرات () ]

ارسال قوطی خالی کمپوت به جبهه

شهدا زنده اند

 

شهید حسین خرازی نقل می کرد:
وقتی توی جبهه هدایای مردمی را باز می کردیم در نایلون رو باز کردم دیدم که واقعا یک قوطی خالیه کمپوته که داخلش یه نامه است.

نوشته بود:

برادر رزمنده سلام من یه دانش آموز دبستانی ام، خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان حق علیه باطل نفری یه کمپوت هدیه بفرستیم.

با ماردم رفتم که از مغاه کمپوت بخرم، قیمت هرکدوم از کمپوت هارو که پرسیدم خیلی گرون بودن حتی کمپوت کلابی که قیمتش 25 نومان بود و از همه ارزان تر بود را هم نمیتوانستیم بخریم.

آخه پول ما اندازه سیر کردن شکم خانواده ام نیست. در راه برگشت به خونه تو راه یه قوطی خالی کمپوت پیدا کردم، برداشتم و بادقت چند بار شستم تا تمیز تمیز شد، حالا یه خواهش از شما برادر رزمنده دارم هر وقت تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا منم خوشحال بشم که توننستم به رزمنده هامون کمک کنم.

شهید خرازی می گفت بچه هامون برای آب خوردن تو اون قوطی نوبت می گرفتن!!

 

منبع: روضه نیوز

 


[ سه شنبه 94/4/30 ] [ 12:11 عصر ] [نویسنده:محمدحسن محمدی ] [ نظرات () ]

 

شهدا زنده اند

شعری بسیاز زیبا و خواندنی از شهید مجید کریمی
دانشجوی رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه شیراز
از شهدای حماسه هویزه - دی ماه 1359شهرستان سبزوار


«من از نگاه خسته‌ی پیران درد مند

من از فروغ دیده‌ی طفلان بی‌گناه

من از نیاز ریزش دیوار‌های شهر

من از جواب پرسش خاموش هر نگاه

من از سحر که تیغ کشد بر درنگ شب

من از شفق که رسم کند صحنه نبرد

من از غریو شیهه‌ی اسبان بی‌سوار

من از غبار خفته در آغوش راه‌ها

من از پرنده، ابر، شکوفه،درخت، سیل

از هرچه زندگی است حتی من از تلاش همین یاس پیرمان

که امسال هم بهار به فرقش شکوفه ریخت

احساس شرم می‌کنم و رنج می‌برم»

منبع: عصر انتظار


[ یکشنبه 94/4/28 ] [ 11:9 عصر ] [نویسنده:محمدحسن محمدی ] [ نظرات () ]

آب دبه بعد از گذشت 12 سال هنوز گوارا بود

شهدا زنده اند


در فکه کنار یکی از ارتفاعات تعدادی شهید پیدا شدند که یکی از آنها حالت جالبی داشت. او در حالی روی زمین افتاده بود که دو دبه پلاستیکی 20 لیتری آب در دستان استخوانی‌اش بود. یکی از دبه‌ها ترکش خورده و سوراخ شده بود ولی دبه‌ دیگر، سالم و پر از آب بود. در دبه را که باز کردیم، با وجود این‌که حدود 12 سال از شهادت این بسیجی سقا می‌گذشت، آب آن دبه بسیار گوارا و خنک بود.

 

منبع: www.aviny.com


[ یکشنبه 94/4/28 ] [ 11:4 عصر ] [نویسنده:محمدحسن محمدی ] [ نظرات () ]

شهید والا مقام اکبر مستخدم

بنیان گذار چندین مسجد و حسینیه در شهرستان میبد از استان یزد

شهدا زنده اند


[ یکشنبه 94/4/28 ] [ 10:50 عصر ] [نویسنده:محمدحسن محمدی ] [ نظرات () ]

شهدا زنده اند

شهیدی که عکس یک زن بر بدنش خالکوبی شده بود!

نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:

«بچه‌ها شما همه‌اش آرزو می‌کنید شهید شوید، ولی من نمی‌توانم چنین آرزویی کنم.»

تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:

«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»

او تعجب ما را که دید، گوشه‌ ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 94/4/28 ] [ 10:28 عصر ] [نویسنده:محمدحسن محمدی ] [ نظرات () ]

حرکت حیرت انگیز شهید زین‌ الدین در مقابل عروس بی‌ حجاب


شهدا زنده اند


یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت.
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میروند، رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد .
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد:

الله اکبر و الله اکــــبر ...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.
اشهد ان لا اله الا الله ...

هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه ؟!
قاطی کرده چرا؟!
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید ؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که !
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
"مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره !"
همین!

منبع :  برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین


[ یکشنبه 94/4/28 ] [ 7:52 عصر ] [نویسنده:محمدحسن محمدی ] [ نظرات () ]
          

.: WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

لینک های مفید
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 56561